هورسانهورسان، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره

همسفر

پاک کن

همین که پاک کنه مامانی رو روی فرش دیدی سینه خیز و با عجله رفتی سمتش و برش داشتی که بخوریش   معمولاً چیزی رو بجز غذا نمیخوردی و این اولین بار بود بعدشم یه تیکه کاغذ دیدی باز برش داشتی و خوردیش  به این نتیجه رسیدم که هرچیزی رو که با تلاش به دست میاری میخوریش ...
12 خرداد 1392

منم میام!

امشب مادرجون ودایی محمد خونمون بودن وقتی داشتن میرفتن همین که در آسانسور بسته شد تو جیغ زدی و وقتی در خونه رو بستم کلی گریه کردی فدات شم دوست داشتی باهاشون بری از عید وقتی مانتو و شال میپوشم بال بال میزنی تا بغلت کنم ،بلا میفهمی که میخوام برم بیرون چند روزی هم بود که پشت سر بابایی کلی نق نق میکردی ولی امشب دیگه اوجش بود هرکاری کردم آروم نشدی بابایی اینقدر دورت داد تا بالاخره خوابیدی وقتی هم بابایی از سر کار میاد همین که صدای چرخیدن کلید رو تو در میشنوی خوشحال میشی و سمت درو نگاه میکنی اگه هم توی روروئک باشی نمیدونی چطوری بدویی سمته در جیگرم   ...
12 خرداد 1392

سینه خیز رفتن

مدتیه که تلاش میکنی و یکم سینه خیز میری ولی امروز خیلی بهتر جلو میرفتی یه زانوتو خم میکردی و خودتو هل میدادی جلو جیگرم  به زودی بابایی بی شام و نهار میمونه چون من باید بیافتم دنبال تو ! راستی چند روزه که هیچی رو نمیشه از دستت گرفت سفت میچسبی و اگه به زور ازت بگیرم گریه میکنی یواشکی هم بخوام ازت بگیرم میفهمی و دعوام میکنی! قهرکردن رو هم یاد گرفتی ازم ناراحت میشی و روتو میکنی اونور بلا  و اینقدر حساسی که نمیشه بهت دست زد بخصوص وقتی تو ماشینیم میری تو حس و کسی نباید باهات کاری داشته باشه ...
11 خرداد 1392

کدو قلقله زن!

یکم بزرگتر بشی داستانه کدو قلقله زن رو برات تعریف میکنم گلم اولین غلتت رو 21 بهمن پارسال وقتی خونه باباجون بودیم زدی و با جیغ من دوباره برگشتی و از ترس گریه کردی  خب چه کار کنم هیجان زده شدم دیگه  یه مدت فراموشش کردی و بعد دوباره . . .  و امشب از ترس افتادنت از روی تخت دیدم بهتره که روی زمین بخوابیم ، البته  اینو هم بگم که بدجور تو خواب جا به جا میشی و تویه تخته خودت که میذارمت چون جایه کمتری برای وول خوردن داری نق میزنی و مجبور شدم بذارمت پیشه خودم با کلی بالش دور و برت و حالا هم که رفتیم رو زمین همین الان نق زدی و رفتم دیدم اینقدر غلت زدی تو خواب که رفتی رو قالی مثل اینکه بازم باید دورت بالش بچینم  علاوه ب...
11 خرداد 1392

اولین بابا گفتن

عزیزم امروز صبح ( البته دیروز صبح چون الان ساعت نزدیک 3.30 صبحه ! ) اولین بابا رو گفتی البته 10 تا بابابابا پشت سر هم و شب هم خونه بابا جون یه بار دیگه گفتی حیف که صبح بابا سر کار بود و نتوست بشنوه که چقدر ناز بابا بابا میگی و تمام روز هم در حاله دد دد گفتن هستی فدایه دد گفتنت بشم عزیزم هرکس میبنتت که بشکن میزنی کلی تعجب میکنه   بسیار ماهرانه و با صدای تق تق ، جدیداً هم میخوای مثل مادرجون با دو دست بشکن بزنی  ...
11 خرداد 1392

یخچال

هورسانی عاشقه یخچاله اول مگنتای روی در یخچال و بعد هم سس های توی یخچال! تمام مگنتای کار دست دخترخاله سمیه رو خراب کردی! ( البته خونه بابا جون ) یکیشون چشم نداره یکی مو نداره یکی سر نداره  همه رو میکنی و میندازی ، اوایل فقط مینداختیشون ولی الان وقتی میافتن برمیگری ببینی کجا افتادن! یه بار هم یکیشونو تو هوا گرفتی بلا ...
6 خرداد 1392

بشکن اونم باصدا!

فدات بشم من بخومت من دورت بگردم هزار دوررررررررررررررر بالاخره از دایی جون بشکن زدن یاد گرفتی عزیزم یک ماهی میشه که بشکن میزنی و یه هفته است که بشکنات صدا میدن  بار اول که صدای تیک تیک شنیدم باورم نمیشد  صبح که از خواب پا شدی شروع کردی به تق تق بشکن زدن و با دقت به انگشتای کوچولوت  نگاه میکردی وقتی کسی باهات بازی میکنه براش بشکن میزنی و موش میشی و درجه آخر ذوقت خودتو پرت میکنه عقب ...
6 خرداد 1392

خاله مهسا عاشقته

خاله مهسا خیلی دوستت داره گلم و تا الان هزار تا چیز میز برات خریده تقریباً هر بار که میریم خونه باباجون خاله مهسا یه چیزی برات خریده ، لباس ، عروسک ، کتاب ، سی دی ، گیره و  . . . بزرگ شدی باید حسابی هواشو داشته باشی خوشگلم  ...
6 خرداد 1392

ایتی عشقه هورسانی!

هورسانی عاشقه ایتیه  گل قشنگم الان ایتی رو محکم بغل کردی و خوابیدی   ( خوب بخوابی عروسکم ) بار اول که ایتی رو دیدی کلی ذوق کردی و گردنشو محکم چسبیدی و تموم مدت دستت بود حتی تو خواب ! حق داری چشمایه ایتی واقعاً قشنگن خیلی مظلوم نگاه میکنه کلاً عروسکایی که مثل خودت چشمای درشت دارن رو خیلی دوست داری عزیزم ...
6 خرداد 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به همسفر می باشد